جنگ نَه (no war)
• • •
نفرین به جنگ لعنت به جنگ افروز
نفرین به آتش چون شود پر سوز
::
باید بپردازد هزینه مردمان در جنگ
تُجار، مردان سیاست، مردم دلسوز
::
سرمایه از تجار شد حکام قدرت
بیچارگان فرزند خود را می دهد با سوز
فردا زمانی جنگ پایان می پذیرد
معلوم میگردد که کی بازنده کی پیروز
::
تجار چون در فکر سود خویش هستند
تغییر می دادند قیمت را به نرخ روز
::
دست سیاسیون میان دست هم پیوند
انگشت خود وی میکنند یعنی که او پیروز
::
آوار گشته خانه اش بیچاره بدبخت
نعش جوانش در کنار شد قوز بالا قوز
::
آمار جنگ دائم غلط گویند در اخبار
این کشته های بازی سیاسیون در دُوز
::
دارد میان سینه زیر یونیفرم آن سرباز
یک زن به میدان می برد همراه او مرموز
::
هر تیر در می آورد چندین نفر از پای
سرباز و آن دلبر که همراهش بود هر روز
::
هرجنگ دارد صد هزار نفرین به دنبال
سوزنده تر از جنگ هست آن آهِ عالم سوز
••
حاجی اکبری