قالب شعر:
عقل را پیشه کن
°°°°°°°°°°°°
شنیدم که سلطان جنگل نشست
تجمع نمود زیر دستان به دشت
که هر کس جوابش دهد این سوال
دهم خلعتی نیک او را ز مال
پس از آنکه کارم بشد در زوال
مقامش رسانم به جاه و جلال
چه عضوی ز اعضای ما برترست؟
دلیلش چه باشد که او سرتر است؟
تفکر نمود چند روزی سپس
گه امتحان آمد و روز پس
چنین پاسخش گفت آن ماده فیل
که خرطوم باشد به چند تا دلیل
پلنگ آمد و گفت دندان تیز
که دندان نماید ز ما این تمیز
به کفتر و شاهین بگفتند بال
به باله نوشتند پاسخ ز وال
سگ از بینی و طوطی از هوش گفت
که خرگوش هم لاجرم گوش گفت
ز پستان بگفت گاو و میمون ز دست
عقاب گفت چشم بهتر ازهرچه هست
بجز لاک قانع نشد لاک پشت
به منقار کرکس بخارید پشت
کَل از شاخ گفت گربه از چنگ گفت
که طاووس زیبا هم از رنگ گفت
بلند کرد زرافه گردن که این
زبانش تکان داد روباه چنین
کلاغ از پر و عقرب از دم نوشت
خر از عقل گفت اسب ازسم نوشت
که هر کس همان رابگفتی که داشت
خر آن چیز گفتی که هرگز نداشت
موافق شدش پاسخ خر عجیب
تعجب نمود شیر و دست کرد به جیب
به او جایزه کیسه ای یونجه داد
دل سایرین زین عمل رنجه داد
مشاور نمودش کنارش جدا
مقامش رسانید در سرسرا
خر از این عمل شاد خوشحال شد
پرنده نبود صاحب بال شد
شبی تب گرفت شیر و بیمار گشت
به دنبال ره چاره ی کار گشت
طبیبی بیامد بگفتش یواش
سر فرد بی عقل باشد دواش
بکشت خر و بیمار بهبود یافت
جواب سوالش چقدر زود یافت
برو عقل را رهنما پیشه کن
کمی هم درین قصه اندیشه کن
بجز عقل عضوی ندارد ثمر
خر از این نبودن شدی در خطر
°°°°°°
،،حاجی اکبری،،