تپشهای دلم، با عشق، نیکوست
وجودم، با گلِ احساس، خوشبوست
زِ «تو»، شعله، کشیده، التهابو
تمامِ قلبِ من، غرقِ هیاهوست
درونِ سینهام، مِهرِ تو جاریست
اگر پرشور و تب هستم، از اینروست
شود، آباد دل، از: آبِ عشقو
بدونِ عشق، میماند، زِ من، پوست
شکست آیینهی نبضِ دلِ من
چرا که: غصّهای، پیوسته در اوست
ببین! در لابلای خردههایش
فقط «تو» هستیو، مِهرِ تو ای دوست!
تو بودی که: شکستی، قلبِ من را؛
چنان سنگو، سبویی که: به هر سوست
وَ باز عطرت دمیده، در درونم؛
به سانِ لالهای که: طَرْفِ یک جوست
دمادم، مِهرِ «تو»، در سینهی من
چو گلهای شقایق، سرخ و خودروست
چه زیبا گفت، آن شاعر که فرمود:
«هر آنچه، میرسد، از دوست، نیکوست…»*
سرایش و خوانش:
زهرا حکیمی بافقی (الف_احساس)
کتاب: آوای احساس
تنظیم: سایت ادبی عشق زیبا
* پ. ن:
گویند رها کنش که یاری بدخوست
خوبیش نیرزد به درشتی که دروست
بالله بگذارید میان من و دوست
نیک و بد و رنج و راحت از دوست نکوست
(سعدی)