به نام یگانهی مهرآفرین
آن شب که ماهیِ دلت، بیخواب و خور بود
دریای احساست، چقدر آبی و پُر بود
در برکهی داغو، عطشناکِ دلِ من
پیوسته ماهیِ تپش، سرگرمِ سُر بود
آبِ محبّت را دلم، میکرد، احساس
آبی که بس شفّاف بود انگار، کُر بود
در سینهات، آتش فروزان بود؛ آری
مِهرت چو آتش، پُرشرر، در حالِ گُر بود
در گوشِ احساسم، محبّت میسرودی
شیرین سخنهای تو باارزش، چو دُر بود
میخورد، قلبِ من، از احساسِ تو آبی
آن شب که ماهیِ دلت، بیخواب و خور بود
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)

