قالب شعر: شعر نیمایی
چرا شدم من آشنای تو؟!
چو دل شد آشنای تو،
شدم رهای نبضِ لحظههای تو؛
همیشهی گلِ دلم،
نفسزنِ هوای تو؛
و مهرِ جان،
هماره در وفای تو؛
ولی…
فسوس امان؛
که ناگهان،
به دستِ بازیِ زمان،
جدا شدم؛ جدا شدی؛ جدا شدیم؛
نبودنت؛ ندیدنت،
فنا نمود،
تمامِ من؛ نهانِ جسم و جانِ من؛
بگو کنون؛ عزیزِ مهربانِ من!
چرا شدی تو آشنای من؟!
چرا شدم من آشنای تو؟!
زهرا حکیمی بافقی
الف_احساس