غصّه جاریست، از این، ریزشِ بارانیِ من
آب شد، شورِ نهانِ گُلِ جسمانیِ من
درد گردیده تمامِ تپشِ شورِ دلم
سرد گردیده دلاز: آهِ زمستانیِ من
بند شد، سازِ دلم، در نَفَسِ ثانیهها
آه… از بند و غلو، پیکرِ زندانیِ من
رو به تحلیل شده، قوّتِ قلبو، نفسم
لحظهها، تار شد از: شامِ پریشانیِ من
بس که وصفِ گُلِ غم را، بِنمودهست دلم
شعرِ غم گشته روان، در دلِ دیوانیِ من
خانهای ساخت دلم، در گذرِ سیلِ مهیب
خانه ویران شد از این خیزشِ طوفانیِ من
من به امّید صفا، آمده بودم به جهان
پس چه شد، آنهمه احساسِ وفاخوانی من؟
لایقِ دل، فقطامواجِ عطش بود؛ چرا
غصّهها گشته کنون، لایق و ارزانیِ من؟
دل! دگر شکوه مکن؛ گر چه که میدانم خوب
غم نهان گشته در این کلبه ی ویرانی من
کاش؛ میگشت رها، از تبِ تنهایی خویش
لحظههای عطشِ پُرغمِ پنهانیِ من!
یوسفِ مِهر و وفا، کاش؛ که برگردد و باز
یکسره، شاد شود کلبه ی احزانیِ من!
یک ندا میشنوم، از نَفَسِ ربِّ جلیل
مگسلامّید، زِ لطفِ گُلِ رحمانیِ من!
شمّهای، عشق ببارد، به تپشهای دلت
عاقبت شاد شوی، از گُلِ یزدانیِ من
شاعر و خوانش شعر:
زهرا حکیمی بافقی (کتاب آوای احساس)
تنظیم دکلمه: سایت عشق زیبا
موزیک: Alice Gomez
***
پ. ن:
کس نه پیبرد در عالم، غم پنهانی من
عقل مات است، زِ رنجوری و حيرانی من
ناجی بافقی