دوز
••،••
مست چشمان توام هیچ ندانم شب و روز
دوز و پس دوز شدم مات در این بازی دوز
…
برق چشمان تو آسان گذرد از سد قلب
میرود از سر ما برق و پریده است فیوز
..
سردی طرز نگاهت رفته تا عمق وجود
گرم هرگز نشود با کت و پالتو و بلوز
…
چشم تا باز کنی رفت جوانی و گذشت
عمر ما برف شد و روی تو گرمای تموز
…
بعد مرگم شبی ار قبر مرا بشکافند
مطمئن باش که چشمم نگران است هنوز
°°°
،حاجی اکبری،


