به نام یگانهی مهرآفرین
حجّی تأسّی کن، تو رفتنهای لک لک را!
چون بَک، نپیچان گردِ جانِ خویش، جلبک را!(۱)
بیرون کن از دنیای پیدا و، نهانِ جان،
احساسِ سرشار از صداهای بمِ شک را!
در خوابهای بسترِ آشفتهی شبها،
از دست و پایت قطع کن، اعضای بختک را!
پندارد امواجِ صفای زندگی، مرده،
گنجشکِ ترسیده، از اندامِ مترسک را!
آغشته گر، گردید، دریای دلت با گِل،
بیواهمه، محکم نما، بندِ دلِ تک را!
ماهی بگیر از رودهای زندگی، هر روز؛
حتّی بگیر از آبهای گِل، تو اردک را!
این زندگی، مِیدانی از بازی است؛ میدانی؟(۲)
بازی بکن در صحنهاش، نقشِ اتابک را!(۳)
همواره کوش از بازیِ دنیا، به دست آری،
ساز و، نواهای وزیر و، خواجه و، تک را!
در چارمیخِ خیمهی دنیا اسیری؛ لیک،
بر قرمزِ قلبت بزن، گلهای میخک را!
غمهای دنیا را نکن یادآوری؛ هرگز!
تصویرِ شادی نقش کن، چشمِ فلش بک را!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب نوای احساس.
*پ. ن:
۱)
_ در گذشته، کوچ زمستانهی لکلکهای سفید ایرانی، در مسیر رفتن به حج بود و در مکه نیز، مشاهده میشدند؛ بنابر این به «حاجی لکلک» معروف شدند.
_ واژهی «بَک»، در بیتِ نخستِ غزلِ جاری، به معنای قورباغه است.
۲)
_ واژگانِ: «مِیدانی» و «میدانی»: جناس تام مرکب.
۳)
_ معنی «اتابک»، با استفاده از لغتنامهی دهخدا:
اتابک. [اَ ب َ] (ترکی، ص مرکب، اِ مرکب ) مرکب از دو کلمهی ترکی «اتا» به معنی پدر و «بک» شاید مخفف بیوک به معنی بزرگ یا پدر بزرگ. || لالا و مؤدب و مربی کودک؛ بهویژه شاهزادگان. || وزیر بزرگ. || پادشاه.
خوانش مهرانگیزتان را سپاس

