مرا مثل بز گر آفریدی
ز خیل مردمان در آفریدی
خریتهای آدم را که دیدی
مرا زیر سُم خر آفریدی؟
تو که چشم و دلت با آهُوان بود
چرا من را چو انتر آفریدی؟
از اول نیتت زیبارخان بود
که من را زشت منظر آفریدی
میان این همه شیاد و مکار
مرا هم یک غضنفر آفریدی
تو که اهل خداوندی نبودی
کجا پس بنده پرور آفریدی؟
یکی را از همان اول تهیدست
یکی را نیز زرگر آفریدی
از اول اهل حال و هول بودی
که با خود یار و دلبر آفریدی
برای من لبی خشک و ترک دار
برای او لب تر آفریدی
هزاران خاک عالم بر سر تو
مرا چون خاک بر سر آفریدی
خودت را زرمدار و صاحب عرش
مرا در حسرت زر آفریدی
هر آن لحظه که من کردم صدایت
خودت را کور و هم کر آفریدی
ضیافتهای خود را ناب و در آن
هزاران ماده و نر آفریدی
برای میهمانیهای ما هم
پلیس و صد کلانتر آفریدی
مگر تاج خدایی را نداری
که صد عمامه بر سر آفریدی
خدایی عرش تو عیبی مگر داشت
که صدها نقش منبر آفریدی؟
خلاصه که خدای من نبودی
مرا محتاج هر در آفریدی
برای عمر ما لنگر کشیدی
برای شیخ، کنگر آفریدی
تمام واعظان را سیر و فربه
مرا هم گُشنه، لاغر آفریدی
برای جور حاکم، پُست و منصب
بدون حکم داور آفریدی
مناسب با فغانِ دادخواهی
گلوها زیر خنجر آفریدی
میان بستر خود خواب ناز و
مرا هم زخم بستر آفریدی
بیا و یک نظر ویرایشم کن
که شاید نقشِ بهتر آفریدی


