رفتی…
رفتی و بی تو به این فاصله ها تن دادم
ای تمامم نه ”تو” را،از کف خود ”من” دادم
ماه من عکس تو شد همدم دل ،برکه صفت
سالها دل به همین خاطر ِ روشن دادم
دختر شاهم و دلداده ی سرباز حریف
که خودم شهر دلم را به تو دشمن دادم
چشم تو سیر نشد با دلِ حوّائی من
من تو راخوشه ی گندم نه که، خرمن دادم
از همه خوانِ دلم خون دلم را دیدی
هفت خوان بود که من بر تو تهمتن دادم
مننه آن جان خلیلم که گلستان بچشد
سوختی، بر دل خود وعده ی گلشن دادم
رفتی و بی تو نفس در قفس سینه گرفت
رفتی و بعد تو دل بر غم و شیون دادم
#نسرین_حسینی
27/2/1404