حرف حق، ناحق بگویی، بیگمان برمیخورد
چون که گویی اینچنین یا آنچنان برمیخورد
حرف حق تلخ است بر اهل زمان با هر زبان
حق اگر گویی به هر کس در جهان برمیخورد
چون رطب خوردی و منعش کردی آن از دیگری
تا نگویی نیک استدلال آن برمیخورد
بیسبب هرگز مسبب در مصیبتها مشو
طاقتش چون نیست، بر خُرد و کلان برمیخورد
نیست در گیتی چو حق قاضی با انصاف پس
غیر او هر کس نهد پا در میان برمیخورد
ای بشر دست از نصیحت برکش و چیزی مگو
کس ندارد تاب و صبرش این زمان برمیخورد
اینچنین خود را محق دانی اگر، بر حق نهای
حق نباشد آنچه رانی بر زبان، برمیخورد
با وجود آنکه می خندی بر اوضاع جهان
این تو هرچیزی که میبینی، همان برمیخورد
در جهان باشد سبکباری شعار عاشقان
لاجرم بی رنج و زحمت بر فلان برمیخورد
هر چه از خمر محبت خوردم از خود یافتم
تا درین عالم نباشد زان نشان، بر میخورد
ای «قدح» از بهر رندان، یک دو ساغر می بیار
تا که خون در پای خم سازم روان، برمیخورد
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن


