قالب شعر: شعر نیمایی
آسمان، در کنج تاریکی
به خواب رفته است،
سایهها، شهر را در آغوش کشیدهاند.
سکوت،
در کوچههای تنگ و تاریک،
پیچیده است،
و ناگهان،
صدای انفجار،
چون رعدی در دل شب،
هوا را میشکافد
و تاریکی در خون میپاشد.
در قلب شب،
روحی خاموش
گام بر میدارد،
بیصدا و غمگین.
زنگهای جنگ
به صدا در میآیند،
قطرههای خون
از انگشتان کودک بیگناه
میچکد،
و فریادهای بیصدا،
زیر آوار،
همچون نالههای فرهاد
در گوش بیستون میسوزد.
فردا،
آفتاب میتابد،
از چشمان معصوم کودکان
و گلهای سرخ،
که بر ویرانهها میرویند.


