دو باره آمده ای بر فضای خانه ی من
توان عشق نمانده به روی شانه ی من
دو باره آمدی و زخم کهنه ام گل کرد
شکسته دل تن خسته همین نشانه ی من
اگر چه بوی غریبی نشسته بر تن تو
« دلم گرفته برایت » همین بهانه ی من
منی که در دل دریا اسیر طوفانم
دوباره نیست کسی که شود کرانه ی من
صدای صائقه پیچید در فضای تنم
تگرگ سرد نشسته به سقف خانه ی من
هوای عشق دمیده دوباره بر دل تو
سرود خستگی و غم شده ترانه ی من
تمام زندگی من دلی است بی طاقت
برو که خستگی و غم شده زمانه یمن
شاعر: فرهاد مرادی
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر