فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 30 اردیبهشت 1403

رقص گندمزار شوری تازه داشت

 

رقص گندمزار شوری تازه داشت
آفتاب عشق نوری تازه داشت

جاده های سخت فرسنگی هنوز
عاقبت پیوسته دوری تازه داشت
چشمهای خیره اینجا بی فروغ
شاید اینجا عشق کوری تازه داشت

در پس احساسها گم گشته بود
مرد یک حس صبوری تازه داشت

او برای صید ماهیهای پیر
 با دل مغرور توری تازه داشت

مرگ خود را در دلش می پر وراند
در خودش انگار گوری تازه داشت

 شاعر: فرهاد مرادی

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر