فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 30 اردیبهشت 1403

رها شو ای دل مغرور از کمند غرور

 

رها شو ای دل مغرور از کمند غرور
غرور با تو عجین است ای دل مغرور

تو از عشیره ی جهلی و از قبیله ی ظلم
همیشه از تو گریزان شکوه جذبه ی نور

به چشم خیره ی من بنگرید و بی تردید
 حقیقتی است زچشمان خفته یک کور
 
مرا به زمزمه ای عاشقانه تر خوانید
که رفته است دگر از دل آن ترانه و شور

به چهره ام منگر من نمایی از دردم
به سینه ام غم مجنون ز ابتدا تا گور

به ساز سینه ی خود پاسخی ندادم چون
همیشه هست به دل ناله های یک تنبور

مرا به محکمه ی سبز سینه ها ببرید
اگر چه هست ز چهره همیشه شرم حضور

 شاعر: فرهاد مرادی

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر