فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 24 اردیبهشت 1403

منی که با تمام درد ها سر در گریبانم

 

منی که با تمام درد ها سر در گریبانم
تمام زندگی را شاخ و برگی خشک می دانم

زبانم در تلنبار غم و درد است می دانم
وچون روح شقایق با زبانی لال می خوانم

تو از آیینه ها می پرسی و من از زبان گل
تو آن تصویر می بینی و من در خاک می مانم

منم آن چوب خشک جنگلی در دستهای تو
بیا آتش بزن ! آتش بزن ! آتش ! بسوزانم  

اگر چه کوچه های شهر با من آشنا هستند
ولی چندی است آواره در آن بی نقطه میدانم

همیشه مونس من در شکوه خلوتم شعر است
و هر شب بر حضور خواجه ی شیراز مهمانم

نگاه چشمهایم ! حلقه ای شد روی در شاید
بیاید تا بتابد در غروب سرد چشمانم

 شاعر: فرهاد مرادی

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر