ای چشم های خیره در آرزوی دیدار
دیریست مانده بر جای ته کامهای سیگار
اما هنوز در دور حتی سراب هم نیست
تا لحظه ای بیابم آرامشی از این کار
ماندم دوباره خیره در راه تا بیاید
روز و شبم یکی شد در سرزمین اسرار
ابر سیاه زخمی غرید بر سر من
برخیز ای شکسته ، ای مانده در غم یار
ماندم دو باره مثل دیروزهای امروز
تا بشکنم دوباره آئینه مثل هر بار
ای کاش رفته بودی از آسمان ذهنم
دیری است مانده ام من در آرزوی دیدار
گل کردی و همیشه در ذهن من شکفتی
برگرد تا همیشه غم را زشانه بردار
شاعر: فرهاد مرادی
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر