در زمین دیر زمانی است زمینگیر شدم
آسیابان فلک گفت که من پیر شدم
زندگی سهم من از مرحله ی عشق نبود
بس که غم خوردم از این سفره ی غم سیر شدم
تیر جادوی نگاهی به نگاهی افتاد
لا جرم ، آمدم و حاصل این تیر شدم
روزگاریست در اندیشه ی خود غوطه ورم
آمدم حیف که بازیچه ی تقدیر شدم
کودکی بودم و وابسته به مهر مادر
روزگاریست که من طعمه ی تغییر شدم
سالها مثل کتابی که سراسر درد است
در غم و درد فرو ماندم وتفسیر شدم
شاعر: فرهاد مرادی
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر