پرواز را بایدبیاموزی تو بی فتوا
باید پریدن را بلد باشی توبی پروا
وقتی پر پروانه را بستند خود دیدم
چشمان اشک آلود ِشبنم روی صدگل را
من بودم و یک آسمان بغضی که میبارید
آخر صدای هق هقم شب را کند رسوا
حالا که فصل بارش باران غم ها شد
باید به حال دل بگرید بی امان دنیا
من میروم سمت غروب جمعه ی دلگیر
بر کوچه ی ِ بن بست آدینه دری بگشا
باید همیشه راه ماندن را بلد باشی
ترسی ندارد دل کند گر آتشی برپا
بی تابم وتابی ندارد دل از این غم ها
با هر غزل همچون گسل ،پس لرزه ها برجا
این باغ نسرین راببین ازغم چه پژمرده
کی می شودگلخنده بر گلبرگشان پیدا
#نسرین_حسینی
1401/4/23