یکی را میشناسم؛
از نعمت آسمانی
از بال و پر پرنده و ترانه
در بارش اشکهای شوق بر زمین
آری …
کسی را میشناسم که عشق آفریده!
مثل کف دستم!
زیر پوستم میخوابد
در مویرگ زمانم میرقصد
و جهان جلوه اش
ما نگاه ! ما تماشا !
باش همیشه : همیشه باش
کاش خود را گم نکنم دوباره
که همچون مرگ به آغوش بکشم
صد حیات نو زاده شود
با همین تن نحیفم
آری ، خیلی خوب می شناسیم
طوری که خود نمی شناسی