قربانی نفس
تا کجا می کشدم آفت بی ایمانی
ترس ها دارم از این وسوسه ی شیطانی
در نظر خواهی این قوم چنین نا عادل
ساده برپاست به من محکمه ی پنهانی
گوشه ی مسجد تو خلوت میخوارگی است
کی روا گشته بگو حال چنین عصیانی
دادخواهی ز که جوییم و تمنا بکنیم
چاک پیراهن دل گم شده با بهتانی
وادی عشق یقین راه غم ورنج بلاست
رهرو عشق شدن را ، نسزد حیرانی
نَفس را سر ببر اول که شوی واصل ِ دوست
عایدی نیست یقین بر تو از این قربانی
گرم ِ نسیان و خطا اینهمه عصیان و جفا
با چه رو حال بگوییم تو هم انسانی
چشم ها دوخته ام بر دل بیمار خودم
وای در مانی اگر در غم بی درمانی
#نسرین_حسینی
27/3/1400