پرسیده ای از حال دلم؟ در تب و تابم
بی وقفه به آتش زده در حال عذابم
یک قمری سرگشته ی بی بال و پرم که
یک باغ دروغین شده رویا و سرابم
گنجشک سر شاخه ی انگور بهارم
افتاده به دل حسرت جانسوز شرابم
پرسیده ای از حال دلم؟ در نوسانم
هر چند که در ساعت موعود خرابم
خشکیده اگر برگ و برم باز به هر حال
- من منتظر معجزه ی شبنم و آبم


