مهرگان
مهر آمد و از مهر جهان سرشار است
از کینه تمام سینه ها بیزار است
خورشید محبت به جهان چشم گشود
پایانِ شب هراس و یکسر تار است
مردی ز تبار روشنی ها برخاست
افراشت لوا که موقع پیکار است
آن خسرو پیروز ، فریدونِ بزرگ
آنکس که یقین به بینوایان یار است
برخاست و کرد دست ضحاک به بند
ضحاک که بدذات و پراز آزار است
فرخنده چنین روز که در پرتو آن
با مهر جهان وصبحمان بیدار است
2/7/1400
32