ترجمهی چند شعر از خانم “#سارا_پشتیوان” توسط #زانا_کوردستانی
(۶)
زیباترین آغوش، آغوش ما بود!
ولی افسوس که زندگی،
آن پیرمرد خرفتی شد
که کنترل تلویزیون را از بچههایش میستاند
و شبکه را از موسیقی خوش آوا
به شبکه خبر پر از مرگ و نیستی میانداخت.
(۷)
فالگیرها دروغ میگویند!
همیشه در زمان گرفتن فالم،
به اسم تو هیچ اشارهای نمیکنند!
(۸)
از خدا خواهم خواست،
زنی را به زندگیات وارد کند
که زن بودن مرا فراموش کنی!
برو، بیآنکه به گذشته بنگری
من در فراقت، دعایت خواهم کرد
تا خدا حیاتت را برقرار کرده
در عشق تو همه روز، چشم بگشاید
هیچ اهمیت نده که من،
چگونه در آتش عشقت خواهم سوخت
اکنون که من و تو
قربانی دست این زندگانی تلخ شدهایم
مهم این است که تو خوش باشی
در کنار من باشی یا هر شخص دیگر،
نگذارد دلتنگی را حس کنی…
(۹)
نرو و تنهایم مگذار!
خودت را در سطر سطر شعرهایم پنهان کن!
تا که تنهایی اتاقم، روحم را تسخیر نکند.
تو بروی، من برای که شعر بخوانم؟!
تو بروی، در پیشگاه آیینه، خودم را برای که بیارایم؟!
نرو! تا زخم فراقمان تازه نشود.
خودت را میان تار به تار موهایم پنهان کن!
میان بوسههایمان گم شو و بیرون نیا!
تو بروی من چه شعری را زمزمه کنم؟!
عطر سلیمانیه را در کدامین آغوش بجویم؟!
(۱۰)
چون به خانهام آمدی،
بشکن، هر چه را که ناراحتت کرد!
غیر از دل من…
شعر: #سارا_پشتیوان
ترجمه: #زانا_کوردستانی