از من چه دیده ای که به سر می دوانی ام
چون مرغ بسملی به زمین می کشانی ام
بیهوده نیست این همه خاموشی وسکون
دور از تو ؛ گشته درد ؛ همه زندگانی ام
شعله فکنده در دل و جانم حریق عشق
سرخوش شدی به شعله ی سخت ِ نهانی ام
هرگز قرار بین من و تو که این نبود
دعوت کنی مرا به خودت تا برانی ام
مثل پرنده ام ؛ قفسم گشته زندگی
دیگر خمیده شاخه ی ترد ِ جوانی ام
نسرین ز دست می رود اینجا بدون تو
تا کی به انتظار خودت می نشانی ام
نسرین_حسینی
25/12/1398
📚اینجا آسمان سرخ است