فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 4 مرداد 1403

مثنوی

مثنوی

واژه ی مثنوی از کلمه ی “مثنی” به معنی دوتائی گرفته شده است. زیرا در هر بیت دو قافیه آمده است که با قافیه بیت بعد فرق می کند.

از آنجا که مثنوی به لحاظ قافیه محدودیت ندارد بیشتر برای موضوعات طولانی به کار می رود. 

خصوصیات مثنوی باعث شده است که داستان ها اغلب در قالب مثنوی سروده شوند. علاوه بر داستان سرایی، برای هر موضوعی که طولانی باشد هم از مثنوی استفاده می شود. 

مثلاً در ادبیات آموزشی مثل آموزه های صوفیان هم از قالب مثنوی بهره می برده اند. 

سرودن مثنوی از قرن سوم و چهارم هجری آغاز شده است که از بهترین مثنوی ها می توان به شاهنامه فردوسی، حدیقه سنایی، خمسه نظامی و مثنوی مولوی اشاره کرد. 

قدیمی ترین مثنوی سروده شده- که اکنون به جز چند بیت چیزی از آن در دست نیست- مربوط به رودکی است که متن کلیله و دمنه را در قالب مثنوی به نظم در آورده بود. 

قالب مثنوی چند بیت دارد؟

همان‌طور که احتمالاً پی برده‌اید، مثنوی، با توجه به اینکه محدودیت سایر قالب‌ها را از نظر قافیه ندارد، می‌تواند تعداد بیت‌های بلندتری داشه باشد. مثنوی حداقل دو بیت دارد و حداکثری برای آن وجود ندارد.

موضوع قالب مثنوی چیست؟

قالب شهری مثنوی موضوعات متنوعی را شامل شود. این قالب در موارد زیر استفاده می‌شود:

  1. بیان داستان‌های تاریخی و حماسی، مانند شاهنامه فردوسی و گرشاسب‌نامه اسدی طوسی
  2. بیان داستان‌های عاشقانه یا صوفیانه، مانند خسرو و شیرین و لیلی و مجنون
  3. بیان آموزه‌های عرفانی، مثل حدیقةالحقیقه و منطق‌الطیر و مثنوی
  4. بیان مطالب تعلیمی و اخلاقی، مثل بوستان سعدی

از شاهکارهای مثنوی ادبیات فارسی می‌توان به شاهنامه فردوسی، خمسه نظامی، بوستان سعدی و مثنوی مولوی اشاره کرد. پس از انقلاب مشروطه، ایرج میرزا مثنوی را به اوج رساند و پس از او، شاعرانی مانند حسین مسرور، پرویز ناتل خانلری و مهدی حمیدی نمونه‌های دلپذیری از این قالب شعری را ارائه کردند.

شاهنامه (فردوسی):

الا ای برآورده چرخ بلند
چه داریی به پیری مرا مستمند

چو بودم جوان، برترم داشتی
به پیری مرا خوار بگذاشتی

همی زرد گردد گل کامگار
همی پرنیان گردد از رنج، خار

دوتایی شد آن سرو نازان به باغ
همان تیره گشت آن فروزان چراغ

پر از برف شد کوهسار سیاه
همی لشکر از شاه بیند گناه

به کردار مادر بدی تاکنون
همی ریخت باید ز رنج تو خون

وفا و خرد نیست نزدیک تو
پر از رنجم از رای تاریک تو

مرا کاش هرگز نپرورده‌یی
چو پرورده بودی نیازرده‌یی

بنالم ز تو پیش یزدان پاک
خروشان به سر بر، پراگنده خاک

ویس و رامین (فخرالدین اسعد گرگانی):

چو قد ویس بت پیکر چنان شد
که هم بالای سرو بوستان شد

شد آگنده بلورین بازوانش
چو یازنده کمندی گیسوانش

سر زلفش به گل بر سایه گسترد
به ناز دل نیازی را بپرورد

پراگنده شده در شهر، نامش
ز دایه نامه‌ای شد نزد مامش

به نامه سرزنش کرده فراوان
که چون تو نیست بدمهری به گیهان

نه بر فرزند جانت مهربان است
نه بر آن کس که وی را دایگان است

به من دادی ورا آنگه که زادی
سزای دخترت چیزی ندادی

کنون بر رُست پیش من به صدناز
به پرواز اندر آمد بچه باز

همی ترسم که گر پرواز گیرد
به کام خود یکی انباز گیرد

حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه (سنایی):

عاشقی را یکی فسرده بدید
که همی مُرد و خوش همی خندید

گفت کاخر بوقت جان دادن
چیست این خنده خوش استادن

گفت خوبان چو پرده برگیرند
عاشقان پیششان چنین میرند

لیلی و مجنون (نظامی):

لیلی ز سریر سر بلندی
افتاد به چاه دردمندی

شد چشم زده بهار باغش
زد باد تپانچه بر چراغش

گشت آن تن نازک قصب پوش
چون تار قصب ضعیف و بی‌توش

تب لرزه شکست پیکرش را
تبخاله گزید شکرش را

بالین طلبید زاد سروش
وز سرو فتاده شد تذروش

اسرارنامه (عطار):

یکی دیوانه‌ای استاد در کوی
جهانی خلق می‌رفتند هر سوی

فغان برداشت این دیوانه ناگاه
که از یک سوی باید رفت و یک راه

به هر سویی چرا باید دویدن
به صد سو هیچ جا نتوان رسیدن

تویی با یک دل ای مسکین و صد یار
به یک دل چون توانی کرد صد کار

چو در یک دل بود صد گونه کارت
تو صد دل باش اندر عشق یارت

مصیبت‌نامه (عطار):

یافت پیری یک درم سیم سیاه
گفت، برباید گرفت این را ز راه

هرکه او محتاجتر خواهد فتاد
این درم اکنون بدو خواهیم داد

کرد بسیاری ز هر سویی نگاه
کس نبد محتاجتر از پادشاه

از قضا آن روز، روز بار بود
پادشه در حکم گیر و دار بود

پیر رفت و پیش او بنهاد سیم
شاه شد در خشم و گفتش: ای لئیم

چون منی را کی بدین باشد نیاز
گفت: ای خسرو مکن قصه دراز

زآنکه من بر کس نیفکندم نظر
در همه عالم ز تو محتاجتر

هیچ مسجد نی بازار ای سلیم
کز برای تو نمی‌خواهند سیم

از همه درها گدایی می‌کنی
تا زمانی پادشاهی می‌کنی

با خود آی آخر دلت از سنگ نیست
خود ترا زین نامداری ننگ نیست؟

نمونه ای از مثنوی از بوستان سعدی 

حکایت 

یکی گربه در خانه زال بود—– که برگشته ایام و بد حال بود 
روان شد به مهمان سرای امیر—– غلامان سلطان زدند شر به تیر 
چکان خونش از استخوان می دوید—همی گفت و از هول جان می دوید 
اگر جستم از دست این تیر زن—– من و موش و ویرانه پیر زن

مثنوی های شاعران