علی صمدی
در ابتدای یک شب زیبای دلفریب
در ازدحام خلوت دنیای دلفریب
وقتی که شب پر از تب احساس عاشقی است
یا دل پر از شرافت وسواس عاشقی است
وقتی کلید قفل نگاهی به نام عشق
گم میشود به قدرت چشمی به بام عشق
باید که سوخت در تب هر روز عاشقی
باید که ساخت با غم جانسوز عاشقی
شب بود و من که روی نگاری ندیده ام
یا شاخه ای ز باغ بهاری نچیده ام
شب بود و او که موی سیاهش به دست باد
شد تار تار و شرح دلم را به باد داد
تا فوج فوج موی قشنگش به دل نشست
صد ناخدای قایق چشمم به گل نشست
تا در عفاف شال سپیدش نگاه کرد
دل کار و بار عاطفه را رو به راه کرد
وقتی که شال سبز عطوفت به سر کشید
وقتی نسیم غمزه به گیسوی او وزید
یکباره در کناره ی گلبوته های شهر
پیچید عطر عاطفه در کوچه های شهر
انگار سحر دیدن چشمش اثر نمود
دل را مقیم کوچه، مرا دربدر نمود
من محو دیدنش شده بودم که زود رفت
یک شعر نانوشته ی عریان سرود رفت
یک شعر که بیت بیت نجیبش به وزن یار
یک شعر یک نجابت شیرین ماندگار
آرام رفت و از سر این کوچه هم گذشت
در کوچه من شکستم و معشوقه بر نگشت
حالا به یاد کوچه و گیسوی زیر شال
با یاد لحظه های نشستن به احتمال
با خاطرات مبهم بانوی شعرهام
من سر نهاده ام سر زانوی شعرهام
علی صمدی زمستان93
بخش مثنوی | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران