روح الله اصغرپور
آب دهید آب ، مرا آب ، آب
از عطشم شعله کشد آفتاب
واقعۀ سلسلۀ زلفِ پیچ
نیست در آن حالت اندوه هیچ
گر تو در آرامش خود زیستی
کیستی ای بی هنر ای ، کیستی ؟
تربیت آموخته با عشق باش
عمر ، اگر سوخته با عشق باش
شهر،سکوت است صدا می دهد
بی سبب آهنگ وفا می دهد
باز هم این فکر فراموش شد
شعلۀ افروخته خاموش شد
ر.ا.راجی 1387/03/02
بخش مثنوی | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران