زود ، دیر
نگو از آب ،وقتی مثل گلدان شعله می گیرم
بگو از آینه، اما نه از پیری به تصویرم !
بیا در خلوت یک روزبارانی کنار من
که دنیارا بگیرد شهرت گرم تصاویرم !
کنارنام تو امروز، حرف تازه ای دیدم
نگو می خواهی از سروا کنی ، یک باره تقدیرم؟!
زمین از عشق جاری شد، بدون کهکشان شاید
اگر آهسته می پرسم: چرا کردی زمین گیرم ؟!
سراغ هرچه می خواهی بیا، اما دلم، هرگز!
نمی خواهد بگویم : بی تو از این زندگی سیرم
درون خانه یا زندان، تو را آغوش می خواهم
اگر آزاد آزادم ، وگر بسته به زنجیرم !
کنارآشنایان فراوان زندگی کردم
درآغوش زمین، یک روز هم بیگانه می میرم !
شکست لحظه ها درمن،چنین آزرده ام کرده
شکیب ساعت دردم : اگر زودم ، وگر دیرم !
***
“سعا “با من درون آینه ؛ مشغول یک رازیم:
چگونه اوجوان مانده ؟ ولی من همچنان پیرم!
سیدعلی اصغرموسوی
قم- شهریور ۱۳۹۲