٫٫ تا که قلبـت رام یابـم، سـرکُـشـیها کـردهام
من چه مکرآلوده خود را در دلت جا کردهام ٫
٫ گـفـته بـودی در میان شاهدین.. ای بیخبر!
فـاسقی گشتم بگو.. با تو ..مگوها کردهام ٫
٫ در گناهآلـودهمت.. خود در مقام ارتکاب..
پـای توبه، من چنین بر درگهت واکـردهام ٫
٫ در مـظان از هفتخطجـامچشم افـتادهمـت
قطره اشکی، بیجسارت؛ قصد دریا کـردهام ٫
٫ کلـکها بر بومننگ از نعش نیرنگی زدم
با هـزاران نقشه، صـد طـرح معمـّا کردهام ٫
٫ اینچنین عشقت زمن مکارهای بیرحم ساخت
مـن چـه ابلیسـی درون خـویـش پیـدا کـردهام ٫
٫ هرچه کیفرخواستی.. خودمعترف، من خواندهام:
«سـوء قصد جان او.. »؛ مکتوب؛ امضٕا کردهام» ٫
٫ در.. به.. زندانِ خیانت.. اعترافت دیدنی است:
«یوسفی بودم، چرا، قصد زلیخـا کردهام؟؟!» ٫
٫ حـال مصلـوب کنـی.. عـفـوم کنـی.. بازندهای:
«طـرح دعـوایـی» کـه بـا قـلـب تـو بـرپـا کـردهام ٫٫
«حمید اسمخانی» TD
Zاز مجموعهشعر «غزلـترانه»