شُکلاتِ تلخ و یِک قَهوهی داغ،
عصرِ آبان و هوایِ سردِ باغ.
بَرگ میرقصَد و میریزد زِ شاخ،
میچکد باران به پَرهایِ کلاغ.
خاکِ نمخورده خوشایندِ من است،
بویِ عطرآگین میپیچد در اتاق.
چهرهی گلهای داوودیِ زرد
میدرخشد مثلِ نورِ چلچراغ.
پایِ رفتن نیست، امّا دل هنوز
از تو میگیرد زمن هردم سراغ.
چون امین، وارسته و مطلق، رها،
دادهایم دنیا و مافیها طلاق.


