شوالیهای تنها و زخمیام
که صُبح ؛
دشمن برای غارتم باز میآید
همرزمهایم زمین را با خونشان سُرخ کردهاند
کاش
هیچگاه
دل به او [ سرباز سادهی سواره نظام]
نمیدادم …
امشب .. امشب [ سرفههای ممتد]
ماه روشنتر است… اما ؛
ماه ِ من
در کجای میدان
آرام خوابیده است ؟
اگر او را
پیش از غارتم
میدیدم
رسالتم کامل میشد …
خستهام
آنقدر که
تیر ِ در پا و پهلوی دریدهام را
حس نمیکنم
پایان ِ من با سَحَر سَر میرسد .
حسین_برقی
چ ِ