جهان ار فراخ است و آراسته،
دلِ من زِ دُوریِ تو، کاسته
به هر سو نسیمِ حیات است و نوش،
ولیکن، مرا بیرخِ تو، خموش.
زمان را نَفَس در گلو مانده سخت،
که بیتو، جهان، زهر گردد به رَخت.
قَبَر گر چه تنگ است و تار و گُزَند،
به از این سرایِ فریب و فَسَند.
چه سود از حیات ار نباشی تو پیش؟
که بیتو، بقا، مرگ گردد به ریش.
✍️یعقوب پایمرد ✅ زَلَقی


