زنگان خستهٔ غبارآلودم
شکوای نای خستهام را میشنوی آیا؟
من از رودهای غرق در خونت میگویم
از اشکهای زار و داغونت میگویم
از کوههای جاودان در کویت میگویم…
از خزان معماری کاشی تو
از پلان خطاطی نقاشی تو
زنگان من! آه ای نبض بیمرگی ایام
هر فصل تو تاریخ بیبرگی مادام
زنگان من!
در فصلی که من تصویر سرخ تقدیر تورا
از دامن پر آه رگان لبریز از عشقت گرفتهام
«سرد است به نم روی رفیقان پی یاری»
باری تو ای یار دلافروز! آری تو! زنگان سبزسرنوشت
سبز است به تو آواز غمساز پیچیده در ائلبروز…