صنما با غم دل غرق در افکار تو بود
دختری که همه شب شاعر بیدار تو بود
شعر با نغمهی دل کوک شد اما چه کنم
پنجهی عاشقیم در کف گیتار تو بود
چشمهها میجوشد از این غم پنهان دلم
چون کویر چشم من تشنهی دیدار تو بود
نوش دارو چه کند زهر غمت کشت مرا
از همان لحظه که دل زخمی و بیمار تو بود
از همان شب که شکستی هنر عشق مرا
عشق در حیرت این زخم شب تار تو بود
سینه از آتش دوری تو فریاد کشید
چه سکوتی که در آن سینهی اسرار تو بود
چه به تقدیر دلم آمده که سنگ شدی
شیشه ی عمر دلم دست تو و یار تو بود


