قالب شعر: شعر نیمایی
گاهی
تک پرنده خیال
در بارش ابر های احساس
می گشاید بال
می رود تا اوج صدا
تا هیاهوی شگرف باد
می چرخد و می سراید اندوه
چه نمایش عجیبی دارد
این پرنده روشن و دور
گاه نقطه ای می شود و
در لحظه تنهایی و درد
روی سنگی می نشیند آرام
بانگی از سینه برون می ریزد
نغمه ای سرخ تر از
رنگ غروب
طرح زیبای تماشای تو را می ریزد
روی یک سنگ صبور
روی چشم تر اين آب روان
روی شب های سکوت
گاه
قصه ای می کند آغاز
از سرابی دور
از رنج های شب و روز
که حک خواهد شد
در دفتر خاطرات دور ها
باد می کوبد به در
پنجره ای لبریز نیایش
روی تنهایی من می لرزد
نقش ها می ریزند
روی آوار سکوت
نغمه ای تازه
به دیوار زمان می روید