قالب شعر: شعر نیمایی
و شبی مهتابی
کودک احساس من
بیدار شد
و لبریز خیال
بر بام تماشا ایستاد
تنهایی ماه
در سینه آسمان شب
پر می زد
و بخار اندوه
در چهره دشت
غوغا می کرد
در حاشیه سکوت و تنهایی من
عطر شب بو ها
با نفس هایم آمیخت
دست هایم
در سایه روشن های خیال
شناور بودند
که در رویای ستاره ها لغزیدم
تکه ای از ماه
بر چهره من می تابید
و بخار اندوه
در نیایش عاشقانه من
محو می شد