به سویِ نور رفت اَز غُبارِ شب حر شد
ز شرمِ خویش بلرزید و با ادب حر شد
ز بندِ وَهم برید و به حق نظر انداخت
به قطره ای ز اشکِ خجالت ز اهل نسب ، حر شد
شکست پشتِ غرور و گسست بندِ غضب
ز نَفسِ خویش گذر کرد و با طَلب حر شد
نشست بر دلِ او سوزِ ناله یِ زینب
کشید رَخت ز دنیا و با تَعَب حر شد
گشود چشم به خورشید و راه را دریافت
به ذره ذره یِ جانش ، حضور ربّ حر شد
گذشت از هوسِ خویش و سینه را وا کرد
شکست حلقه یِ باطل ، ز هر سبب حر شد
رسید تا به حسین و فتاد بر پایش
ز خاک بوسیِ آن مهر منتخب حر شد
گذشت از همه بود و نبود و هستیِ خویش
به یک نگاهِ حسین ، از شعورِ شب حر شد
شب = تاریکی
شعور = نور آگاهی