مردانه جنگید و جان داد، مردی که از خود رها بود
(مختار ثقفی علیهالرحمه)
مردانه جنگید و جان داد، مردی که از خود رها بود
از خیل خبط آفرینان، خواهان خون خدا بود
مردی که دارالاماره، لرزید از سَطوت او
بعد از علی میرکرار، در کوفه صاحبلوا بود
در سینه داغی نهان داشت، غمهای عالم به جان داشت
شوریدهای که نگاهش، کانون آیینه ها بود
در عقل، عاقلترین کس، در عشق، عاشق، ولیکن
هرجا که میرفت چشمش، گریان کرب وبلا بود
“مختار” تقدیر دیرین، مجبور جبر ملاعین
دستش به شمشیر، اما، فرصتشمار قضا بود
تا این که جوشید خون ها، از کربلای شهیدان
جوشید و جوشید و جوشید، آنسان که بی انتها بود
آوردگاهان مهیا، مردان مهیاتر از آن
فرزند مالک ز یک سو، خواهان رزم و وغا بود
از سوی دیگر، موالی، مردان همرزم رستم
پوشیده خفتان سراپا،فم فریادشان در فضا بود
شور حسینی عیان شد، کوچه به کوچه روان شد
هنگام رزم یلان شد، گویی که روز جزا بود
با ” یالثارات” هردم، خواب از حریفان گرفتند
دخمه به دخمه نهان شد، هر کس که اهل جفا بود
مردان گرفته به بر طبل، نامرد خفته به اصطبل
قاتل به صحرا گریزان، از ترس خشم خدا بود
یاد علیاصغر انگار، در بغض مختار گل کرد
وقتی سخن از کمان کفتار انسان نما بود!
فرمود تا که گرفتند، اهریمن کاهلی را
نامرد نامردمی که صیاد آل عبا بود
از “ابن کامل” چگونه، میشد گریزد که گویی!
دست ابوعمره، با او، تقدیر مرگ و بلا بود
کشتند و کشتند و کشتند، شاید که آرام گیرد
خونی که در دست خولی، تصویر سرخ منا بود!
چندی گرفتند و کشتند، سگهای هار و جلب را
تا این که مُصعب رسید و کرد آن چه دور از حیا بود!
رفتند یاران یکدل، تا بعد از آن در مقاتل
فصلی بیاید، ستاید، هر کس که اهل وفا بود
مختار و سائب،نم نه تنها، ابن شُمیط و موالی
هر یک به جایی رسیدند، آنجا که غیرتسرا بود
وقتی که مختار میدید، دژخیم خنجر کشیده
همچون شغالان نگاهش، بر مرد خونینقبا بود
آمد به یادش که مسلم، در کوفه تنهاتر از او
مردانه جنگید و جان داد، تا در نوایش نوا بود.
دراین قصیده “سعا” را ؛ مختار مفتون خود کرد
یادش گرامی به گیتی؛ هرجا که یاد از خدا بود
مکتب شعر امامیه
سید علیاصغر موسوی (سعا)
قم- 1384