اکنون چنانم که ندانم چه مراست
آغاز کجا نقطهی در بسته کجاست
گر هیمه آتش تب شور است و شرر
در شبِ خفته که بر سایه خداست
جگر سوختگان مهر شد از عشق و گداخت
بر سر لخت یتیمان نم و باران بلاست
بخت سر گشته معلق شده در حلقه عمر
تخت گهواره و آغوش فلک چرخ قضاست
پری و دیو دو سر ، شاه و گدا ، دشمن و دوست
سرمست و حکیم ، عاقل و دیوانه چراست