قالب شعر: شعر نیمایی
صبح از راه رسید
دست هایش پر لبخند خدا
و نگاهش افق پنجره را
روشن کرد
یک قناری بی تاب
در هوای قفس تنهایی
کودکی در خواب است
و شکوه شبنم
روی پلک تر او می تابد
گلچه ها بیدارند
در هیاهوی زمان
یک نفر می آید
غصه ها را می سپارد
به نسیم
خنده را در دل ما می کارد
و لب پنجره ها
قصه ها می گوید
از این همه آبی آرام بلند
این همه نور و صدا و لبخند