پیامبری ام را
به بازی می گیرد
سیب سرخی
که _
نمی دانم
از پهلوی کدام فرشته ای
بزمین افتاده است_
هم او
که
به تماشای نگاه
هر که بنشیند
دلش می لرزد_
تا دیروز نمی دانستم
زمین کجاست
طور کجا
و_
حرا
و_
خدایی
که_
دوباره بسراغم می آید
و_
باید
برهنه پای_
نیم نگاهی به قد و بالایش بیندازم
و_
یا
در غاری_
جبرئلی بیاید
و_
روح مرا
به تماشا بنشیند.
بی نگاهی_
بی ملاحظه ای_
بگوید_
بخوان
بخوان
بخوان
به کجاها
که سرک نمی کشد
ذهن با کره ی من…
محمد صادق بخشی