در خوابِ خاکستر و بلوط
نامِ باران را
از طعمِ سایه مینوشم—
عطرِ تو
در رگِ دره میپیچد،
و شب،
با انگشتِ برگ،
روی تنِ خاک مینگارد
بازآ
از سبزیِ تو،
بلوطِ خرامان میگذرد.
و در خواب،
سینهی تو مأوایِ درناهاست—
میانِ تب و گناه
زمین،
به بویِ موهای تو باران میگیرد،
و من،
در تَرکِ بلوط،
به جهانِ تازهای می
رویم.
ابراهیم ناصری


