چَشم و اَبروی سیاهش هَم نوایی میکند
عطرِ سوسوی لبش دل را هوایی میکند
سازِ کوکم تا صدایش را ز ِ ساحل بِشنود
خود که هیچ ما را هلاک ِ غرق ِ دریا میکند
تا که منزل را خرامان سوی ما آید ، عجیب ؛
کام ِ تلخ ِ بنده را ‘ قَند ِ فریمان ‘ میکند
تشنگی ، لَه لَه زنان از بحرِ تفتانِ رُخش … ؛
کآن عَطش خود را به صَحرای تَنش گُم میکند
کُفر ِ حق باشد مرا ، تنها همین تَک مِصرعاَم ؛
قُوس مُوهای غَضَب ناکَش خُدایی میکند…
مُفتُخر بودم به حالم ؛ در خَفا با یاد ِ او
این همه مردانگی با حَسرتش ‘ تا ‘ میکند
#حسین_برقی
چِ