شبیه چند دهـه قبل ، دلـم انقـلاب میخواهد
مجاهد خلق غم ، در گلویم التهـاب میخواهد
طفـل درونـم زیر تخـت سینـهام مخـفیسـت
ترسیده زیرسینـهام ، تخـتخواب میخواهد
به یاد تو شاعـری آن چنان قصیـده میخواند
غـزل آورده کـم ، کمـی هم کـتـاب میخواهـد
آتـش زدی جگـرم را ، جـان و جـان و جـانـم را
خاکستـرم ، از آتش عـشـقـم جواب میخواهد
دیدمـت به دست نسیـم ، سپردیَم به که سیـتا
مـرا از قـضـا صـبـا ، خـانـه خـراب میخـواهـد
قـربـانـیات هستـم ، تـشـنـهام برای لـبهـایـت
در ذبـح واجـبسـت آداب ، لبـم آب میخواهد
بَس پس دادم امتحان، دل و دیـن من خشکیـد
نه دعا پنـاه برخـدا ، تو را مستجـاب میخواهد
خاتـون خودت بیـا، خـدا ناامیـد ازین عشـقست
هاجر شوی و نبی حتی برایت سراب میخواهد
#حـسـیـن_بـرقـی | چ ِ


