تنها تویی بهانهی این بیقراریام
نالاناز این بهانه و چشم انتظاریام
شب تا سحر همیشه قدم می زنم تو را
پیوسته با خیال تو چون رود جاریام
اشکم به روی گونه ی سردم چکیده است
ترسم به سر هوای جنون را بیاریام
شب در حریم خوابم اگر بنگری مرا
از سایهسار لطف تو در حال زاریام !
تاکیبهشوقعشق تو شب را سحر کنم
روزی تو عاشقانه بیایی به یاریام؟
من بارِ آرزوی تو در سینه میکِشم
هی بار روی بار ،فزون می گذاریام
شاید تو را سرشته خدا تا در این جهان
بر دست بی مروت غمها سپاریام
صحبت جز از شکایت من در غزل نبود
آری تویی بهانهی این بی قراریام
#محمد_حسین_نظری