بیزارم از هر آنکه مرا مبتلا کند
ازخویشِخویشتنن که بخواهد جدا کند
عاشق نمیشوم به خدایی که در من است
حتی اگر بمیرم و آن هم ، خدا کند
با زخمهای کهنهی خود خو گرفتهام
لعنت بر آنکسی که بخواهد دوا کند
خو کردهی خیانت خلقم به تجربه
هرگز ندیدهام که حبیبی وفا کند
داغ ندامتی که به جانم نشسته است
سوزِ همان حکایت پروانه را کند
اما دلم، دلم که قرارش بریده است
ترسم که موج فتنه به دل خون بپا کند
در خلوت سکوت خود آسودهام ولی
گاهی دلم هوای نیِ نینوا کند
دیگر من از دریچهی عبرت گذشتهام
روزی مگر دوباره دلم خود خطا کند.
محمد_حسین_نظری