پنجره ام به تهی باز شد و من ویران شدم پرده نفس می کشید دیوار قیر اندود از میان برخیز پایان تلخ صداههای هوش ربا فرو ریز لذت خوابم می فشارد فراموشی می ب…
پنجره ام به تهی باز شد
و من ویران شدم
پرده نفس می کشید
دیوار قیر اندود
از میان برخیز
پایان تلخ صداههای هوش ربا
فرو ریز
لذت خوابم می فشارد
فراموشی می بارد
پرده نفس می کشد
شکوفه خوابم می پژمرد
تا دوزخ ها بشکافند
تا سایه ها بی پایان شوند
تا نگاهم رها گردد
در هم شکن بی جنبشی ات را
و از مرز هستی من بگذر
سیاه سرد بی تپش گنگ
و من ویران شدم
پرده نفس می کشید
دیوار قیر اندود
از میان برخیز
پایان تلخ صداههای هوش ربا
فرو ریز
لذت خوابم می فشارد
فراموشی می بارد
پرده نفس می کشد
شکوفه خوابم می پژمرد
تا دوزخ ها بشکافند
تا سایه ها بی پایان شوند
تا نگاهم رها گردد
در هم شکن بی جنبشی ات را
و از مرز هستی من بگذر
سیاه سرد بی تپش گنگ
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج