هی چرخ میزد توی گود و فکر یک زن بود
فکر زنی که دامنش از تور و ساتن بود
با ذکر مرشد آنچه می چرخید سقف گود
با ساز مطرب آنچه می چرخید دامن بود
جیرینگُجیرینگ از سر زنجیر کباده
تا زیورآلاتی که رقصان دور گردن بود
در گود از بس چرخ زد چشمش سیاهی رفت
تابید نور از شمعدان هایی که روشن بود
چرخاند بالای سرش یک جفت میلش را
یک جفت کله قند بالای سر زن بود
رخصت گرفت از پهلوان از گود خارج شد
برخاست زن از پای سفره، وقت رفتن بود