درهیاهوی خیابان مامنی پیدا نکرد
درسکوت و خلوت شب باخدا نجوا نکرد
روز های سرد آبان کودکی گل میفروخت
هیچ کس برروی او آغوش گرمی وانکرد
در خیابان نم نمک باران چکید و خیس شد
آسمان نامهربان شد با غم او تا نکرد
آرزوهایش میان شمع، گل، پروانه سوخت
طفلکی پرپر زد اما بال و پر پیدا نکرد
دست های کوچکش با خار گل مجروح شد
جسم کم جان نحیفش درد را حاشا نکرد
بی توقع روزها دنبال روزی می دوید
او برای لقمه ای نان فتنه ای بر پا نکرد
انتهای هرخیابان ردپای کودکیست
روبرویش درد بود و پشت بر دنیا نکرد
#زهره کریمی